🖋
درباره فیلم «مست عشق»
👈🏻 پیش از تماشای فیلم
این یادداشت انتقادی را دربارهاش خوانده بودم و با چنین پیشفرضی به سینما رفتم. حالا میگویم به گمانم صاحب این یادداشت، فیلم را نفهمیده.
✅ بر خلاف آنچه در فیلم های ایرانی برای صرفهجویی در هزینه ساخت و صرفهجویی در فسفر مغز فیلمنامهنویس رایج است، حسن فتحی آنچه میخواهد بگوید خام و عریان در دیالوگها نمیریزد؛ نشانش میدهد. این فیلم از هر نظر بالاتر از سطح سینمای ایران است. از داستانسازی تا صحنهپردازی و بازیهای قوی.
⭕️ قرائتی که حسن فتحی از شمس و مولانا دارد تایید برخی اتهامات وارده به آنهاست. مثل آنجا که شمس در مواجهه اول در پرسشی عجیب از مولانا، نبی اکرم را با بایزید بسطامی مقایسه میکند! فقاهت و سجادهنشینی مولانا در دیالوگها در مقابل عرفان و تصوف او گذاشته شده. پس از آشنایی با شمس به جای آنکه صحنهای از عبادات شریعتمدارانه او مانند نماز داشته باشیم، در انتهای فیلم رقص صوفیانهاش در خانقاه را داریم. این میشود همان ترویج صوفیهای که دو مرجع تقلید نگرانش بودند و به خاطر آن ساخت فیلم را حرام دانستند.
🔰 فیلم، مولوی را عامی نشان میدهد که مشهور هم همین است. اما احتمال تشیع او نیز ضعیف نیست و اگر فیلم با مشارکت ترکیه و برای اکران در آن ساخته نمیشد، شیعه نشان دادن مولانا فیلم را دلچسبتر میکرد.
📹 بر خلاف آن یادداشت باید گفت نویسندهی فیلم درک خوبی از عشق عارفانه و مستی درویشانه داشته و به نیکی آن را در ظرف سینمایی ریخته. مثل آنجا که شمس با شهود، روزمرهی مردم را به مولانا نشان میدهد و زندگی بر اساس عادت و تکلیف را تقبیح میکند. مثل آنجا که شمس با ترسیم جایگاه زن در خلقت او را جلوه جمال ربوبی میخواند و به زیبایی از کیمیا خواستگاری میکند. مثل آنجا که مولانا در فراق شمس و شمس در فراق کیمیا، از دنیا و مافیها بیزار میشوند.
🎬 سکانسی که مولانا در غم فقدان شمس در بدر کوچهها شده و این ابیات را به عنوان زبان حال میسراید برایم تاثیرگذار بود:
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی؟
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی؟
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
مانندهٔ بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
📌 اواخر فیلم صحنههایی از خلوت شمس و مولانا نشان داد. شمس از این میگفت که کتابها و معلومات و خدم و حشم مولانا بار او را سنگین و او را زندانی کرده. این صحنه دو آیه قرآن را بر لبم جاری کرد و دریافت تازهای از آنها برایم به ارمغان آورد.
💠 یکی کلام حضرت یوسف به همنشینان زندانی:
«يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» و دیگری تمثیل حضرت دوست که میفرماید:
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً؟»
🔺دیدم مثل مولانا رفعتی ندارم اما گرفتار همان نعمتهایی که به من تفضل شده هستم. دلم در جَوَلانی فرساینده مدام به این سو و آن سو میرود. یک کار برای نفس انجام میدهم، یک کار برای فلان کس، و یکی هم در لابلا میکوشم که برای خدا باشد. آن چند جملهٔ شمس بیشتر برایم جا انداخت که ریشهٔ تمام دردها شرک، و سکینهٔ مطلق انسان در توحید است.
✍🏻 مهدی پیروزمند ↙️
https://eitaa.com/joinchat/473956552Cf826cf13b0