بالِ پروازی بده..چشم انتظاری می کِشم من غریبِ عالمم، دل ناگرانی می کِشم مادرِ پهلوشکسته !..یک نگاهی بر حسن.. این منم که سالها دل بیقراری می کِشم کوچه های شهر باشد قتلگاهِ مجتبا.. خوب می دانی چها از نو جوانی می کِشم خاطراتی دارم از یک کوچه ی باریک و تنگ سالها بر دوشِ خود ..قامت کمانی می کِشم خاطرت باشد..ندادی رخصتِ جنگیدنم. زان سبب آهی به دل با ناتوانی می کِشم (مُردم و زنده شدم این سالها پایان گرفت) (دردهای سینه ام با رفتنت درمان گرفت) لحظه ی پرواز شد دارم می آیم محضرت از گلت ..مادر پذیرایی کن بیاید در برت بعدِ تو غربت کشیدم از زمین و از زمان با خودت امشب ببر این غم کشیده دلبرت زینبت مادر پرستارم شده امّا ببین.. طاقتِ دوری ندارد لحظه ای این دخترت از همین جا پر زدم تا کربلای پُر بلا.. من شدم گریه کُنِ فرزند پاکِ بی سرت جمله لا یوم را گفتم به آوای جلی... می شود برپا در آن وادی یقیناً محشرت برحسینت گریه کردم بر سر و سینه زدم حال..پروازم شروع شد سمتِ بالا می روم رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسـن مجتبـی(ع) تسلیت باد @mahdiehtehran