روزی ام را روزگارم تا که آجر می کند ظرف خالی مرا صاحب زمان پر می کند من کمی سختی که می بینم شکایت می کنم آدم عاقل ولی اول تفکّر می کند مدعی عاشقی هستم ولی تنها دلم.. روز و شب بر عاشقی کردن تظاهر می کند آبرو بُردم ولی آقا مرا بیرون نکرد آدم از این نوع برخوردش تحیّر می کند سنگ دل هستم، ولی دارد نگاه رحمتش سنگِ این قلب مرا با گریه ها دُر می کند یک زمانی هم بنا باشد که تغییرم دهد در میان روضۀ مادر مرا حُر می کند نوکری فاطمه محشر به دادم می رسد از غلام مادرش آقا تشکر می کند سینه ام می سوزد این ایام تا ذهنم کمی چادری را زیر دست و پا تصور می کند مطمئنم زیر دست و پا که می افتد زنی بازویش را ضربه ها همرنگ چادر می کند @MahdiehTehran