تو آن ماهی که دنیا بی رخت کامل نخواهد شد کسی که هست مجنونت دگر عاقل نخواهد شد کسی که با تو ماند و با تو عهد دوستی بسته دری دیگر نمی گیرد زهی سائل نخواهد شد شبیه موج می آید به سویم عطر گیسویت ولی دستان من بر زلف تو ساحل نخواهد شد قدم بر چشم بگذار و برایم آبرو شو چون که رویت را ندیده این بدن در گل نخواهد شد و تا وقتی که چشمت ساغر مستی من باشد دلم از یاد هشیاران می غافل نخواهد شد به صبح جمعه عطر ندبه هایم در هوا پر شد شبیه بوی بارانی که هی نازل نخواهد شد بده چشمی دگر جانا که با انبوه عصیانم به غسل اشک هم این دیده ها قابل نخواهد شد کجایی آبروی قبله از جایی بتاب ای جان که جز سمت تو هرگز قبله ام مایل نخواهد شد @MahdiehTehran