بگذار شبی محرم اسرار تو باشم در پرده‌ی جان راز نگهدار تو باشم ای يوسف بازار ملاحت، من مسكين آن مايه ندارم كه خريدار تو باشم گر خلوت وصل تو برازنده‌ی من نيست بگذار كه در سايه‌ی ديوار تو باشم مرهم نتوان يافت، مگر داغ تو جويم عزّت نتوان جست، مگر خوار تو باشم تا كی به من سوخته دل رخ ننمایی؟ تا چند چنين تشنه‌‌ی‌ ديدار تو باشم؟ دردی ست مرا از تو كه بهبود نجويم بهبود من اين است كه بيمار تو باشم مَپْسند كه از حسرت روی تو، چو ماهت رسوا به سر كوچه و بازار تو باشم @MahdiehTehran