هیچ وقت از سختیهایش برای من صحبت نمیکرد، وقتی میپرسیدم اوضاع آنجا چگونه است یا حالت خوب است؟ میگفت: اینجا خیلی خوب است اگر گرممان شود سرما میرسانند و اگر سردمان شود گرما میرسانند! میگفت: خیلی هوای ما را دارند و من همیشه فکر میکردم شاید جایشان خوب باشد و مشکلی نداشته باشند تا اینکه یک بار که از سوریه برگشت من گفتم در این ایام خیلی به ما سخت گذشت، همیشه ترس و اضطراب داشتیم، پرسید علی اکبر (پسرمان) هم ترسیده بود؟ گفتم بله او از همه ما بیشتر میترسید.
علی اکبر را صدا کرد و شروع کرد به صحبت کردن با او که
ما در سوریه برخی اوقات جاهایی بودیم که روز و شب اصلاً نخوابیدیم، اصلاً جا برای خوابیدن نداشتیم، غذا هم به ما نمیرسید یا در مکانی بودیم که وقتی بالا بودیم فکر میکردیم داعشیها پایین هستند و وقتی پایین بودیم فکر میکردیم که داعش بالای سر ماست، یعنی اطراف ما پر از داعشیها بود، ما با این سختی داریم مبارزه میکنیم و تو باید مرد باشی، داشت درس مردانگی به پسرم میداد و من آنجا فهمیدم که اوضاع آنجا چگونه است و چقدر به آنها سخت میگذرد.
#شهید_حاج_حسین_علیخانی|
#ایام_شهادت
روایت همسر بزرگوار شهید
🌱
@mahdihoseini_ir |
#آقا_مهدی