🍃همه کارهایش را کرده بود، پاسپورت گرفته بود، شناسنامه افغانی گرفته بود، همه اینها را می گوید داشت، همه مدارک را داد. گفتم پس فردا بیا برو‌. دیگه رفت و مدتی آنجا بود، برای زایمان خانمش برگشت. به من زنگ زد گفت بابا من دارم می روم بیمارستان و خانمم را می برم بیمارستان برای وضع حمل؛ دعا کن بچه ام بدون هیچ مشکلی به دنیا بیاید. 🍃من رفتم حرم و دعا کردم همانجا بودم زنگ زد، گفت بابا بچه به دنیا آمد. الحمدلله صحیح و سالم. ما رفتیم بیمارستان دیدیم پسر است و اسمش را هم جلوتر علی اکبر گذاشته بود. کلا سه روز بچه را دید، از بیمارستان که بردند بعد از سه روز، ما قصابی فرستادیم گوسفندی آورد و عقیقه کردند برای بچه. گوشتش را هم دادیم به خیریه، گفتم شب بروم بنشینم با بچه ام صحبت کنم. شب که رفتم دیدم نیست. به خانمش گفتم حاجی کجاست؟ گفت حاجی رفت. پرسیدم کجا رفت؟ گفت سوریه. فرمانده بود. گفت واحد آنجا در سوریه کسی را ندارد ما هم عملیات داریم، باید بروم و رفت. با ما خداحافظی نکرد. رفت و خلاصه مدتی هم آنجا بود تا اینکه شهید شد. (مفرد) ولادت: سالروز ولادت (ع)🍃 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir