رقیه نشسته بود کنج خرابه هعی بهونه بابا رو می‌گرفت عمه جان بابام کجاست؟!🥺💔 مگه عمه جوابی داشت به دل تنگ رقیه بده هان؟!🥺 طاقت رقیه تموم شد کنج خرابه غوغا به پا کرد چه غوغایی...😭💔 هعی بابا بابا میگفت همه اهل خرابه به گریه افتادن کجا دیدی یه دختر یتیم بهونه باباشو بگیره سر بریده پدرشو بیارن😭💔 سر بابا رو آوردن گذاشتن جلو حضرت رقیه میدونی چی گفت؟! گفت عمه من که غذا نخواستم من بابامو میخوام):"🥺🥀 سر گوشه طبقو زد کنار دید غذا نیست که سر حسین سر بابای رقیه است رقیه رفت جلو سر بابا رو بغل گرفت سر حسینو چسبوند به سینه گفت خوش اومدی بابا بابا دردت به جونم به خرابه خوش اومدی😭💔 گفت بابا دلم برات تنگ شده بود بابا کجا بودی بابا؟! بابا نبودی ببینی هر کجا گفتم من بابامو میخوام سیلی بهم زدن هر کجا گفتم من بابامو میخوام تازیانه زدن بابا بابا"😭🖤" بابایی معلومه چند وقته کجایی؟! بابایی من که دیدم رو نیزه هایی بابایی بابایییی🥺💔 همه میدونن درد دل دختر برا باباشه اگر نازی کند دختر خریدارش پدر باشد):"🥺💔 گفت بابا کی منو تو سه سالگی یتیم کرده بابا من دیگه طاقت تازیانه و سیلی ندارم بابا بابا منم ببر پیش خودت بابا😭💔 اخی یتیمی درد بی درمان یتیمی🥺💔 یه دفعه عمه جان زینب اومد دید سر حسین یه طرف افتاده رقیه یه طرف صدا زد رقیه جان عزیزم روضه خون خرابه 😭💔 رقیه جواب نداد عمه دوباره صدا زد رقیه جونم عزیز دلم جواب نیامد اما گفت آقا زین العابدین گفت عمه به خدا که رقیه ما جان داده😭💔 رقیه جان داده بود در فراق پدرش حالا که به وصال رسیده بودن رقیه جان داده بود(:" 😭💔 آقا جان تو رو به حق حضرت رقیه روتو از ما برنگردون(:"🙂🖤 رفقا اگه دلتون شکست اگه دوست داشتین ما رو فراموش نکنین التماس دعا دارم ان شاءالله روزی همتون کربلا کمی کسری بود حلال کنین):"🥺💔 فهمیدن حال حضرت رقیمون سخته ، نه؟!😭💔 دختری که سر بریده پدر را دید گفت:«غصه ی حجاب من را نخور بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز🥺🖤»