سلام من به بچه های شیعه  که دنبالِ حقیقتن همیشه  می خوام بِگم یه قِصّه ای بَراتون  عوضْ بِشه یِکم حال و هواتون  یه قِصّه از یه روزِ خیلی مهم  نَگی یه وقت نگفتی این و بِهم  یه شهری بود به اسمِ شهرِ نَجْران  مسیحی بودن همه، نَه مسلمان  یه روز پیامبرِ خدا مُحَمَّد  یه نامه داد بَراشون از محبت  دعوت بِشَن به دینِ خوبِ اسلام  به دینِ مهر و دینِ عشق و اِکرام  ولی قبول نکردن و با اصرار  اسلام و دینِ ما رو کردن انکار  خدا بِگفت به حضرتِ محمد  مُباهِلِه بِکُن با اون جماعت  یعنی که مردمانِ شهرِ نجران  بیان و با پیامبر و عزیزان  دُعا کُنن خدا عذاب کُنه اون  کسی رو که نبوده حق باهاشون  روزِ مُباهِلِه رسید و نجران  دیدن پیامبر اومده چه خندان  دستِ امام حسن رو تویِ دستاش  امام حسین رو هم آورده همراش  حضرتِ زهرا و علی رو هم با  خودش آورده بود پیامبر همراه  مسیحی ها وقتی دیدن که احمد  رسیدْ با خانواده اش به مقصد  ترسیدن و گفتن با هم که حتما  حق با پیامبرِ خداست و قطعا  باید به حرفای نبی کُنیم گوش  این روز رو هرگز نکنیم فراموش شاعر :علیرضا قاسمی   @MahdolaemmehYazd