🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت_چهاردهم 🌈 نمیدونم ،تو شرایطی که الان هستم فک کنم بهترین تصمیمو گرفتم عزیز جون: انشاءالله که خدا بهت کمک میکنه - امید وارم صدای یا الله اومد ، اقا رضا بود بلند شدم از جام - سلام آقا رضا: عیلک سلام - آقا رضا ،میتونین امشب برگردین خونه ،من امروز میرم از اینجا نرگس اومد بیرون: کجا میخوای بری؟ میخوام برم خونه یکی از دوستام نرگس: خوب ادرسشو شوهرت نداره،؟ ( عصبانی شدم): نرگس جون نوید شوهرم نیست ،پسر عمومه نرگس: ببخشید ،حالا این پسر عموت ،آدرس این دوستت و میدونه کجاست؟ - نه کسی نمیدونه نرگس: خوب دوستت ،خونش کجاست؟ آقا رضا: نرگس جان اصول دین میپرسی ؟ نرگس: عع داداشی - خونشون جنوبه ،آدرسشو برام فرستاد ،امروزم میرم نرگس : عع چه خوب: ما هم چند روز دیگه میخوایم بریم سمت جنوب،صبر کن همراه ما بیا ( نگاهی به آقا رضا کردم، انگار تمایلی نداره ) - نه عزیزم ،به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،امروز میرم عزیز جون: مزاحم چیه دخترم! تو هم مثل نرگس من ،صبر کن همراه بچه ها برو - چشم اقا رضا: فعلن با اجازه عزیز جون: در پناه خدا نرگس: موفق باشی داداش گلم توی اتاق دراز کشیده بودم که نرگس وارد اتاق شد نرگس: پاشو دختر خوب،بریم یه کم خرید کنیم برات - میترسم! نوید همه جا به پا داره نرگس: اوووو ،چقدر این پسرعموتو دیو ساختی واسه خودت! - تو ،چون ندیدیش اینو میگی ،از دیوم بد تره نرگس: باشه قبول، پاشو یه جا میبرمت عمرأ مسیرش یه بار خورده باشه اونجا - کجا؟ نرگس: بریم خودت میفهمی - خوب الان با چی بیام بیرون نرگس: هوووممم ، لباسای منم که تو تنت زار میزنه میگم ،چادر بزاری چی؟ - چادر؟ نرگس: اره ،با همین لباس میریم ،یه چادر بزار سرت ،رسیدیم یه دست لباس بخر همونجا عوض کن ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه باقری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸