به نامِ خـدایِ شــَـقایق های خـونین رنگِ فکه! و به نامِ خــالقِ صحیح ترین راهِ پیمودن و قشنگ ترین گزینه ی مردن، شهادت! طبقِ قـَرارِ جماعتِ ماهــد، امروز حـوالیِ ساعتِ پنج، که خورشید راهیِ غرب می شد. ادبیاتِ زیارت را به جــا آورده و دست بر سینه و سبک بال و امن، ورود کردیم به مرقدِ نورانیِ حضرت شهید! و با احـتیاط و بی قـرار، فـردِ برگزیده ی یک شهید شده و پایِ مکتبِ عـاشقیِ او نشانده شدیم! و دوباره بیعت کردیم با خــدا، و پایین پایِ پیکرِ شفیعِ خـویش، به ذکر حسین (ع♡) دَم گرفتیم... و چه خـوب که تنها گذاشته شد ذهن های آشوب و روح های آشفته و تنِ خسته ی جماعت در کنارِ مقبره ی سربازانِ ولایتِ مهدی... کمی بعد برای مرتب کردنِ مشغولیتِ افکار و آغـازِ مراسم، قــَــرار یافت روحِ بی قـرارِ زائرین به نـامِ حضرت حجت... و به اذن از مادر سادات و رخصت از حضورِ شهیدان، حاج‌آقا طباطبایی شروع کردند ادامه ی بحثِ نمکینِ گذشته را و برگردانده شدیم به بحثِ پیش از این دانستیم که برای رسیدن به آسایش و آرامش باید خـــدا را در آغوش کشید و در آغــوشِ او مـاند... اما سیرِ انسان در اینجا تمام نمی شود و گزینه ی دیگرِ بهتری هم هست به اسم لذت... لذت، مراتبِ بالاترِ با خـــدا ماندن است و برای درکِ لذتِ بیشتر شرط، عاشق تر بودن توست... لذت یعنی درجه ی درگیری با عشق و یادِ حضرتِ خـــدا، که برای عــده ای سجده های طـویل و برای دیگری ها سحـر های معطر به رایحه ی سیب و برای مــن، تردید میانِ سه یا چهار رکعت نماز را درگیری با حُـبِ او نوشته اند... اما برای شهید و واژه ی شهادت، خـداوند اوجِ لذت را تعریف کرده است زیرا وَفــادار ترینِ افراد در با خـــدا ماندن، شهیدان بوده اند... و حــالا ماییم که جـا ماندیم و آنها طـَبَقِ لذت را چشیدند و سـَوا کردند خـود را از دنیا! اما مانده است آثارِ جنونِ آنها در هـوایِ این دنیا و می شود رسید به قانون آنها... |قانونِ نخستِ شهید ماندنِ قبل از شهادت، اخلاص است و اخلاص یعنی بی پـَـروا عاشقِ خدا بودن و بدونِ شک شهیدان را از گروهِ مخلصین جدا کردند...| | قانونِ دومِ درکِ لذت و شهید بودنِ مردمان، حضورِ تواضع و غیبتِ مـَـنیـَّـتِ انسان است... تواضع یعنی نبودنِ توهمِ مـَـن، در روزمره و استعدادی که خــدا توفیق کرده و هــیچ است واژه ی مـَن در آن...| حـالا که می دانیم خصائلِ بندگانِ حقیقیِ راهِ خــدا را، این را هم بدانیم که ثمره ی این همه جنونِ آدمیزاد و درگیرِ دوستی با حضرت حق بودن، می شود رِقــَــتِ قلبِ مومن و نازک دِلیِ او... پس در هر مرحله ی با خــدا بودن، به همان مقدار از اتصال، سرشتِ مومن رَقیق تر می شود... این حرفِ من و ما نیست، سخنِ خودِ پادشاهِ عـَوالمِ بالاست که بشارت می دهد به داعیان و دوستان و عارفان و عاشقانش که تو را رقیقِ رقیق می کند و سرانجام حــَــل می شوی در احاطه ی او می یابی انتهایِ لذت را، یعنی به شهادتِ در ناسوت و دلبری در ملکوت می رسی... و تویی که از همان نخست برای آغوشِ او آفریده شدی سرانجامِ زندگی ات به سوی او ختم می شود و این یعنی اوجِ لذت! پس خلاصه ی زندگیِ لذت بخشِ انسان در شرطِ تنها با خــدا بودن است... انسانی که بود و نبودش از وجودِ خـدا سَر رشته می گیرد و با شعارِ ما برای خدا هستیم و به سمتِ او برخـواهیم گشت از آغوشِ خدا جدا می شود و هنگامی که در زندگیِ کوتاهِ دنیا به یادِ خــدای دوست داشتنی اش بماند در آخر به نورانیتِ وصالِ همان خــدای وفادارِ قبلی اش بر می گردد و می شود عزیز‌کرده ی هستی... و اما حــالا احوالِ این جماعتِ دگرگون، در کنارِ عزیزکرده های آسمان، پایِ روضه ی سیدالشهدا و سیدِ عاشقان، ردیفِ ردیف شد و حـَـل شدند در عشق خـدا، با کلامِ آقای رحمانی... و برای تکمیلِ معنویاتِ امروز، پس از عبور از ثانیه های پر برکتِ زندگیِ این مَنِ گم شده، برگردانده شدیم به خـانه ی نخست و این بار، بـَـستیم عهدِ نمازِ وفاداری را به سویِ رَدایِ مشکیِ کعبه...!