#ازدواج 5
اونقدر از دیگران کنایه شنیدم که تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم .
با دخترام حرف زدم که بهم گفتن
مامان جان تقصیر خودته داداش احسان بارها خواسته که براش پیش قدم بشی و بری خواستگاری اما خوب وقتی که شما حاضر نشدید همراهیش کنید و خانواده دختر هم بهش میگفتند که بزرگترت کجاست؟ اگه شما به عنوان بزرگتر برید و با خانوادههاشون حرف بزنید بهتره.
حق با دخترام بود شاید به خاطر من تمام این مدت پسرام مجرد موندن که تو فامیل هم حرف بارشون میکنن.
شب که احسان اومد خونه بهش گفتم که کسی رو زیر نظر نداره؟
با خجالت سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد.
خواهرش زهره گفت مامان یکی از دوستای من خیلی خانومه ..خیلی دختر پاک و نجیبیه به نظرم برای داداش خیلی مورد مناسبیه.
بعد از اینکه احسان تاییدش کرد از زهره خواستم که منو بیشتر با دوستش آشنا کنه .
با دوستش حرف زدم و تمام شرایط پسرم رو بهش گفتم... اینکه پدر بچه ها براشون واحد جداگانه درست کرده و هر کدوم یکی یه واحد دارند.
اگرم نمیخوان میتونن از اونجا برن و واحد رو اجاره بدن حدیث خیلی دختر خوبی به نظر میرسید.
ادامهدارد.
کپی حرام.