یه شب شوهرم اومدخونه داشتیم شام می‌خوردیم یهوگفت می‌فهمم که دیگه اومدنم برات مهم نیست می‌فهمم که فقط می‌خوای غذا بخورم وبخوابم اینارومی‌فهمم من که بهت گفتم به خاطرسختی کاریه مدت اینطوریه درست میشه چراانقدربه من بی‌تفاوت شدی وقتی اینا روشنیدم عصبانی شدم گفتم ۴ساله ازدواج کردیم تو این۴سال یه ساعت با هم حرف نزدیم بعد تو میگی یه مدته آره دیگه برام مهم نیست فقط می‌خوام شام بخوری بری بخوابی تا برم سراغ کارام یهو عصبانی شد گفت کدوم کار اس‌ام‌اس بازی پس من چی من که عذرخواهی کردم گفتم ۴سال تنهایی رومن با یه عذرخواهی نمی‌تونم ببخشم رفتم تو اتاق دروبستمو خوابیدم صبح پا شدم رفته بود اون روز دوستم اومد پیشم قضیه دیشب براش تعریف کردم سریع گفت یعنی شوهرت دوست داره گفتم من دیگه دوسش ندارم من با نیازی حرف می‌زنم خیلی آروم میشم می‌فهمی یعنی چی یهو دوستم گفت می‌فهمی چی داری میگی داری به شوهرت خیانت می‌کنی مگه خیانت فقط اینه که با یکی دوست باشی و بری همین که وقتی با نیازی درد دل می‌کنی دیگه وقتی برای شوهرت نداری و حوصله اونو نداری یعنی داری بهش خیانت می‌کنی اینو بفهم تاشب شوهرم بیاد خیلی با خودم فکر کردم دیدم راست میگه شب که شوهرم اومد همه چی رو براش تعریف کردم خیلی ناراحت شد اما گفتم حلالم کن منو ببخش دیگه به نیازی پیام ندادم خیلی طول کشید ولی بعد از چند وقت زندگیمون برگشت رو روال خیلی بهتر از گذشته ولی شوهرم معلوم بود هنوز نتونسته بهم اعتماد کنه منم منم سعی می‌کردم اعتمادشو جلب کنم خلاصه الان خدا را شکر بعد ۵ ۶ سال زندگیمون خیلی خوبه و این زندگیمو مدیون هشداردوستمم ادمه دارد کپی حرام