「💕🖇 」 دیدم ساعتش دستش نیست گفتم پس ساعتت کو؟ گفت فردا مـے‌بندم ‌! فردایش هم ساعت را نبسته بود،دوباره پرسیدم … دوباره گفت روز بعد …‌! بالاخره گفت ببین،وقتـے ساعت مـےبندم،موقع قنوت چشمم مـےافته به ساعت و یاد شما مـے‌افتم … حواسم از خدا پرت میشود‌! قرارمان هم از اول این بود که اول خدا، بعد خودمان ‌‌‌… پس اجازه بده توے قنوت فقط حواسم به خدا باشد …‌(: 📚دخترهابابایـے‌اند روایت‌هایےاز،زندگـےشهیدجوادمحمدے