ظهر بود؛ چشمام و هی میگردوندم تا
تورو پیدا کنم بابا:)"
هی میگفتن یکم دیگه مونده یکم دیگه...
یکمی که واسه من خیلی بود.
پیش سید نشسته بودم میگفتم سید
حواست باشه هااا به من:))
یهو دیدی از شدت ذوق جون دادم:)))
چسبیده بودم به پنجره رسیده بودیم
پیش تو ،رسیده بودیم نجف❤️🩹،
میخواستم تک تک شهری رو که زیر
سایه تو بود و حفظ کنم؛
و بالاخره...
دقیقا همین تصویر قاب چشمام شد:)
اون لحظه هیچ وقت فراموش نمیشه
از شدت ذوق رسیدن به تو داشتم
جون میدادم:)
انگار اصلا تو دنیا نبودم، وقتی گنبدت
با اون ابهت تو چشمام نقش بست
اون جیغ کشیدنه و یادته؟:))))))))
لبخندی که اصلا جمع نمیشد و یادته؟!
یادته پاهام حتی حس نداشت یه قدم بردارم؟!
یادته چجوری بی تابی میکردم ؟!
یادته اولین باری که دست کشیدم
رو انگورشبکه های ضریحت؟!
یادته اون نماز های زیر زمین؟!:)
حال دخترت اصلا خوب نیست بابا؛
صداش کن بهش بگو بیا بغل بابا
حالت خوب شه، صداش کن بیاد
پیش تو آروم بشه،هم جسمی هم روحی!
دخترت داره داغون میشه:)))هواش رو داشته باش از دست نره:)❤️🩹