مهجورِنجف؛
کمی‌شرح‌دلتنگی‌به‌روایت‌تصویر: #ابوتراب؛
ظهر بود؛ چشمام و هی میگردوندم تا تورو پیدا کنم بابا:)" هی میگفتن یکم دیگه مونده یکم دیگه... یکمی که واسه من خیلی بود. پیش سید نشسته بودم میگفتم سید حواست باشه هااا به من:)) یهو دیدی از شدت ذوق جون دادم:))) چسبیده بودم به پنجره رسیده بودیم پیش تو ،رسیده بودیم نجف❤️‍🩹، میخواستم تک تک شهری‌ رو که زیر سایه‌ تو بود و حفظ‌ کنم؛ و بالاخره... دقیقا همین تصویر قاب چشمام شد:) اون لحظه هیچ وقت فراموش نمیشه از شدت ذوق رسیدن به تو داشتم جون میدادم:) انگار اصلا تو دنیا نبودم، وقتی گنبدت با اون ابهت تو چشمام نقش بست اون جیغ کشیدنه و یادته؟:)))))))) لبخندی که اصلا جمع نمیشد و یادته؟! یادته پاهام حتی حس نداشت یه قدم بردارم؟! یادته چجوری بی تابی میکردم ؟! یادته اولین باری که دست کشیدم رو انگور‌شبکه های ضریحت؟! یادته اون نماز های زیر زمین؟!:) حال دخترت اصلا خوب نیست بابا؛ صداش کن بهش بگو بیا بغل بابا حالت خوب شه، صداش کن بیاد پیش تو آروم بشه،هم جسمی هم روحی! دخترت داره داغون میشه:))) هواش رو داشته باش از دست نره:)❤️‍🩹