🌴 #قسمت_بیستم: رسيدگی به مردم🌴
🌸راویان:جمعی از دوستان شهيد
«بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند»1
عجيب بود! جمعيت زيادی در ابتدای خيابان شهيد سعيدی جمع شده بودند.
با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چی شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوی برمیدارد و به آدمهای خوش تيپ و قيافه میپاشد!
مردم کم کم متفرق میشدند. مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرك خيس شــده بود. مرد گفت: نمیدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکنی؟
پســرك خنديد و گفت: خوشــم مياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت:
کسي به تو ميگه آب بپاشی؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کی آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد.
ســه جوان هرزه و بيکار میخنديدند. ابراهيم میخواســت به سمت آنها برود، اما ايستاد. کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
پسر راه خانهشان را نشان داد.
ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکنی، من روزی دهريال بهت ميدم، باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود.
1- حديث قدسي امام صادق(ع)7