پلی از وجود در دل شب به آرامی حرکت کردیم. چند کیلومتری بیشتر راه نرفته بودیم که به سیم خاردارهای حلقوی دشمن رسیدیم. فرصتی برای بریدن نداشتیم، چرا که وقت عملیات کاملاً حساب شده بود و هرگونه تأملی باعث لو رفتن عملیات می شد. زارعی که زخمی شده بود خودش را روی سیم ها انداخت و در حالی که لبخند می زد چشم هایش را بست. بچه ها با شرمندگی و صورت های خیس از اشک از روی او عبور می کردند، یک گردان نیرو از روی پیکر او رد شدند و او با همان لبخند به سوی عرش پرواز کرد.