"مرگ و زندگی"🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دو روز قبل از اولين اعزامم به [جبهه] در ایستگاه اتوبوسِ خیابان کیان، منتظر اتوبوس بودم تا به محل کارم بروم. به دلیل این که اسلحه حميد، فرمانده گروه رزمي را در کنار خیابان تعمیر کردم، از من خوشش آمد و مرا در گروهش پذیرفت. یازدهم مهرماه سال 1359 ساعت هشت شب بود كه با دو خودروی جیپ استیشن وارد روستای دُب حَردان شدیم. نماز مغرب و عشاء را در مسجد روستا خواندیم و بعد از نماز، گروه گروه دور هم نشستیم. غذا تُن ماهی بود كه گرم کرده و با نان هایی که روستاییان آورده بودند، شام را خوردیم. از همه کوچک تر بودم، حدود ساعت 12 شب بود که به اتفاق یک گروه 21 نفره به طرف محل تعیین شده حرکت کردیم. بعد از حدود یک ساعت حرکت با چراغ خاموش و در جاده های خاکی و ناصاف، به روستای خالی از سکنه ای رسیدیم که ديگر با ماشين از آن جلوتر نمی توانستيم برويم. جعبه های مهمات را از ماشین درآورده و بین بوته های اطراف پنهان کردیم. فرمانده (حمید) به ما تذکر داد که محل جعبه ها را به خاطر بسپاریم تا در صورت نیاز در کمترین زمان ممکن آن ها را پیدا کنیم. مسیر را به صورت پیاده از کنار رودخانه کارون ادامه دادیم و از جایی عبور کردیم که چندین سگ وحشی با سرو صدای زیاد به ما حمله ور شدند، به گونه ای که هر آن، ممکن بود توجه دشمن به ما جلب شود، خوشبختانه آن سگی که از روستا به دنبال ما آمده بود به ما رسید و با صدای خاصی در بین سگ ها رفت و آن ها را آرام و از ما دور کرد. راه را ادامه دادیم تا به محل مورد نظر رسیدیم (این محل فاصله چندانی با پادگان حمید که مرکز رادار و پایگاه موشکی ایران بود و به تازگی سقوط کرده بود نداشت.) طبق دستور فرمانده، در شیارهای کشاورزی که عمود بر رودخانه بودند موضع گرفتیم، پاسی از شب گذشته بود. روشنی مهتاب هم بیشتر شده بود. چند تانک عراقی در فاصله 90-80 متری روبه رویمان بودند. در سه یا چهار ردیف موضع گرفته بودیم. من هم در ردیف دوم بودم که کمتر از 10 متر با فرمانده (حمید) فاصله داشت و زیر نور مهتاب تمام حرکاتش را به دقت زیر نظر داشتم. می گفتند او در لبنان با دکتر چمران آشنا شده و دوره های چریکی را همان جا گذرانده است. اولین شلیک حمید، نشانه آغاز عملیات بود. دشمن را با آرپی چی نشانه گرفته و ماشه را چکاند، ولی موشک شلیک نشد، خیلی سریع مجدداً قبضه را مسلح کرد و دوباره چکاند. ولی گلوله گیر کرده بود و پرتاب نمی شد. بچه ها با شلیک ذوالفقار که دستیار حمید بود و کنار او نشسته بود، دستور آتش گرفتند. @mahman11