‌‌⭐️ 🌺🍃قسمت سوّم🍃🌺 ✨کربلائی کاظم می گوید : من فكر كردم كه آنان راه امامزاده را بلد نيستند، امّا هنگامي كه حركت كرديم ديدم آنان جلوتر مي‌روند❗️ 🕌ابتدا امامزاده شاهزاده حسين را زيارت كرديم. آنان سورة حمد و قل‌هوالله را خواندند، و من چون سواد نداشتم به همراه آنان مي‌خواندم و صندوق را نيز مي‌بوسيدم، و دور مي‌زدم، ولي آنان چنين نمي‌كردند و تنها مي‌خواندند. 👌🏻 🕌سپس از آنجا بيرون آمديم تا به امام‌زادة ديگري كه هفتاد و دو تن مي‌گفتند رفتيم. در آنجا دو امام‌زاده به نام‌هاي امام‌زاده جعفر و امام‌زاده صالح دفن‌اند و يك قسمت هم به نام چهل دختران معروف است. باز هم من دور مي‌زدم و قبر را مي‌بوسيدم اما آنان باز هم فاتحه مي‌خواندند.✨ 💚همان آقاي با عظمت رو به من كردند و فرمودند: «كربلايي كاظم❗️ پس چرا چيزي نمي‌خواني❓» گفتم: آقا من سواد ندارم.❗️ 📜✨گفتند: « نگاه كن به آن كتيبه، مي‌تواني بخواني». نگاه كردم، كتبه‌اي ديدم كه نه پيش از آن ديده بودم و نه بعد از آن ديدم. نگاه كردم، ديدم به خط سفيد و ✨پر نوري اين آية شريفه نوشته شده بود: 💥👼🏼إنّ ربّكم الله الّذي خلق السّموات و الأرض في ستّة اياّم ثمّ استوي علي العرش يغشي‌ اللّيل و النّهار يطلبه حثيثاً و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّراتٌ بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارك الله ربّ العالمين... إنّ رحمة الله قريبٌ من المحسنین👼🏼💥 👼🏼🌸✨پروردگار شما، خداوندي است كه آسمان‌ها و زمين را در شش روز ( = شش دوران) آفريد، سپس به تدبير جهان هستي پرداخت، با (پردة تاريك) شب‌ها روز را مي‌پوشاند، و شب به دنبال روز، به سرعت در حركت است، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد، كه مسخّر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان) از آن او (و به فرمان او) است. پر بركت (و زوال‌ناپذير) است خداوندي كه پروردگار جهانيان است... رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.✨🌸👼🏼 ✨آيه را خواندم، آنگاه جلوتر آمدند، و دست خويشتن را از پيشاني تا سينه‌ام كشيدند، و سورة حمد را خواندند و به چهرة من فوت كردند و همة قرآن را در سينة من نهادند. ❗️❗️📖 من صورتم را برگرداندم كه به آنها چيزي بگويم. ناگهان ديدم كسي آنجا نيست، و از آن آقايي كه تا همين لحظه دستشان روي سينة من بود خبري نيست،💚❗️ و ديگر از آن نوشته‌ها هم كه روي سقف بود چيزي وجود ندارد. در اين موقع دچار ترس و رعب عجيبي شدم، و ديگر نفهميدم چه شد، يعني بي‌هوش روي زمين افتاده بودم. 🌙✨ هنگامي به خود آمدم كه ديدم شب فرا رسيده است. برخاستم، جريان را فراموش كرده بودم. و در بدنم احساس خستگي عجيبي مي‌نمودم. خودم را سرزنش مي‌كردم كه مگر تو كار و زندگي نداري، آخر اينجا چه كار مي‌كني❓❗️ 🕌بالاخره از امام زاده بيرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوي ده حركت كردم. در بين راه متوجه شدم كلمات عربي زيادي بلد هستم. ❗️ 💚ناگهان به ياد تشرّفي كه روز قبل خدمت آن آقا پيدا كرده بودم افتادم. باز ترس و رعب مرا برداشت. 🏡ولي زود خودم را به منزل رساندم. ...ادامه دارد.. @mahman11