گذشت عمر و نشد جز فراق قسمتِ من.. خزان رسید و به سر شد بهارِ حسرتِ من.. سپرده ام به صَبا سویت آوَرَد خبرم.. دمِ سحر که گذشت از کنارِ تربتِ من.. متاعِ مور کجا و سرای سلطانی نگاهِ توست که بالا کشانده قیمتِ من.. صدای سوختن از هر طرف به گوش آید.. زِ بس که شعله ور است این درونِ خلوتِ من.. مقامِ بوسه ی من شُد طنابِ خیمه ی دوست همین بس است به دنیا برای عزّتِ من.. صفِ زیارتِ رویت چه قدر طولانی ست نمی شود به گَمانم،وصال،نوبتِ من... @mahman11