یک شب قبل از عملیات والفجر مقدماتی، قبل از اینکه به خط جهت عملیات بیآد، رفتیم منطقه تا در محور گردان مستقر و نسبت به منطقه توجیه شویم . بعد از توجیه و ... ، حدود ساعت دوازده شب بود که خواستم در حدود مأموریت گردان گشتی بزنم . چون هنوز گردانها نیآمده بودند، منطقه آرام بود و خلوت، بعد از دقایقی صدای گریه ای مرا متوجه خود کرد، در رمل ها آرام آرام نزدیک صدا شدم آری صدای گریه ی بود که تنها نشسته بودند روی رمل ها و زیارت عاشورا زمزمه می‌کردند و از شدت گریه شانه هایشان می‌لرزید. همونجا نشستم تا غرق در مناجات آقا مهدی باشم، وقتی به انتهای زیارت رسیدند و رفتن , که خیلی هم طولانی شد، بلند شدم که نزدیکشان شوم و التماس دعا کنم. چند قدمی نرفته بودم که دستی روی شونه ام احساس کردم, برگشتم دیدم آقا مرتضی یاغچیان هستند با چشمان اشک آلود فرمودند نزدیکشان نشوید, خلوت آقا مهدی با محبوبشان را به هم نزن؛ اجازه بده عاشق و معشوق باهم در خلوت باشند، نیازی به التماس دعا نیست، ان شاءالله دعای آقا مهدی شامل حال ما هم می‌شود . دستم را گرفت و آرام آرام از آقا مهدی دور شدیم و آن مرد خدا هنوز در بود و اشک چشمانش رمل های را خیس کرده بود .... سالگرد شهادت فرمانده با صلابت و عارف کامل ، آقا مهدی جان و دل گرامی باد . @mahman11