●روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟ ●باید برم سوریه بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهم‌السلام جاری شه عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیه‌السلام روزای خوبی بود کنار حوض‌ها میشِستیم و خیره میشدیم ●به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنی‌فروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم..تو کارای خونه هم کمک‌ حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بی‌دادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیه‌السلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم... ✍راوی: همسر شهید 📎 پ ن: شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶ @mahman11