#زندگی_نامه_
زندگی نامه شهید محمد معماریان
#قسمت_هفتم
گردان، محاصره شده بود. از شب كه عمليات كرده بودند و خط را شكسته بودند تا حالا كه غروب روز بعد بود، گردان در محاصره قرار گرفته بود. منطقة فاو، نمكزار بود و آب و غذاي بچهها رو به اتمام. بعد از يك شبانهروز جنگيدن، گرسنگي و تشنگي و خستگي امان همه را بريده بود و حالا هم كه محاصره يعني صبر بعد از جنگ. پنج روز طول كشيد؛ پنج روزي كه زخميها را جزو شهدا كرد، مهمات را تمام كرد. گرسنگي همه را لاغر و رنجور كرد و تشنگي، تشنگي، امان از تشنگي... فداي لب تشنهات يا حسين(ع). اين پنج روز همه عهد كردند كه مقاومت كنند كه بمانند، كه پشيمان و خسته نشوند و... نشدند. تا اينكه محاصره را شكستند و بچهها را نجات دادند، اما با چه حالي. زخميهايي كه حالا پلاكشان و اسمشان را يادداشت ميكردند تا خبر پروازشان را به خانوادههايشان بدهند و سالمهايي كه مثل هميشه نبودند؛ رنجور و ضعيف و بيمار. به قول مردم، اسكلتشان مانده بود. محمد با اين قيافه به خانه برگشت. سيل متلكها شروع شد. همه به مادر ميگفتند: از بچهات سير شدي كه اينطور به سرش ميآوري. مگر ديگر او را نميخواهي. . . .
ادامه دارد . . .
#مقاومت_رمز_پیروزی
#شهادت_زحمت_داره
#یا_حسن_ع
ادامه دارد..
@mahman11