رؤیای صادقه مادر شهید محمد علی سلاجقه محمد علی همیشه به من می‌گفت: «مادر جان! دعا کن که همیشه من شهیدِ گمنام باشم، شهیدی پیش خدا قرب دارد که گمنام باشد.» دعای او مستجاب شد. محمد‌علی دوازده سال مفقود‌الاثر بود و بعد از گذشت دوازده سال مقداری استخوان و پلاک برای ما آوردند. وقتی به معراج رفتیم، استخوان‌ها در یک پارچة سفیدی پیچیده شده بود و حقیقتاً من شک داشتم که این استخوان‌ها مربوط به پسر من باشد! همان شب در عالم خواب دیدم پیکر مطهر محمد‌علی را برایمان آوردند که در پارچه سبزی پیچیده شده بود. از خواب که بیدار شدم، یقین حاصل کردم این پیکر فرزندم بوده است. مادر شهید محمدعلی سلاجقه @mahman11