118 💠 ساسان گفت : حاج آقا ، اولا ممنون بابت صحبت های خوبی که امشب داشتین ، واقعا تازه فهمیدن قرآن رو چطور باید با دقت خوند تا نکات مهمی ازش در بیاریم و ممنون بابت دو تا کتاب خوبی که معرفی کردین 👈 ثانیا حاج اقا ، من واقعا میخوام امسال ماه رمضانی امام زمانی داشته باشم، امشب هم که شب اول هست ، خواهشا من رو راهنمایی کنین، شما شاگرد ایت الله بجهت بودین، یه راهنمایی خاصی ، یه چیزی به من بگین 👈 حاج اقا ، پدر و مادر من اصلا مذهبی نیستن، پدرم هم که اصلا... من تنها هستم ، هیچکس تو فامیل و خانواده همراه من نیست و عقیده من رو نداره، من شب ها وقتی می خوابم فقط و فقط با امام زمان (عج) درد دل می کنم و بس ... 👈حرفهام رو به ایشون می زنم حاجت هام رو از ایشون می خوام 👈 هم به من یاد داد که تو مفاتیح ، نماز استغاثه به امام زمان (عج) بخونم ، منم هروقت دلم میگیره میرم وضو می گیرم و این نماز رو می خوانم و بعدش با امام حرف می زنم و آروم میشم 👈 واقعا امام زمان (عج) مهربون هست، اما حاج اقا ، تنهام ، آدم هایی مثل شما و و بچه های دیگه خانواده هاشون همراهشون هستن ، اما من چی ؟ من تک و تنها... 👈 دلم می گیره ، گاهی خسته میشم، کم میارم ... الانم ماه رمضان باید تک و تنها روزه بگیرم و چون سال اولم هست قطعا پدرم که کلا مخالف دین و خدا و اسلام هست، به من خیلی گیر میده و مسخرم میکنه چیکار کنم حاج اقا ، شما بگین من دیگه به کی پناه ببرم ، دوست دارم تو این سن نوجوانی امام زمانی باشم ، دوست دارم از همین سن گناه نکنم و دستم تو دست امام زمان (عج) باشه شما کمک کنین ❇️ دیگه ساسان نتونست خودش رو کنترل کنه ، گریه اش گرفت ... 💠 حاج آقا برای اینکه غرور ساسان پیش بقیه خرد نشه ، سریع دست ساسان و رو گرفت و اینها رو برد تو ماشین خودش تا راحت باهاشون حرف بزنه ✳️ حاج آقا : ساسان جان ، پسرم ... ادامه دارد... @mahman11