فال حافظ (از خاطرات شهید محمدرضا عقیقی) 📌همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت.نزدیک عملیات کربلای 5 بود. این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود. 🔸بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت:"نه کاکو جان! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلا قرار نیست از دست تو راحت بشیم!" 🔹با سپری شدن لحظات وضعیت بقیه هم مشخص شد، مرتضی جاویدی، سید محمد کدخدا و... جز، شهدا بودند. زنده ها هم معلومه شدند. ▪️یکی از بچه ها گیر داد که حالا نوبت خودته!از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشمها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید، کتاب را باز کرد: نفس باد صبا مشک فشان خواهد بود عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد ارغوان جام"عقیقی" به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد 🔻عملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند،جاویدی،حق پرست... و خود عقیقی،من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم مانده "دریغ از یک روزنه کوچک". @mahman11