💖 شکر💖 🔹 چهارم🔹 🔸 خوب ابراهیم🔸 از صبح تا عصر به ادارات مختلف شهرمان رفتم اما مشکل من حل نشد. با اینکه از جانبازان جنگ بودم،اما اینقدر عصبانی شدم کہ بہ تمام مسئولین فحش دادم و گفتم:کاش داعش مے آمدو شما را... آخرشب،فرزندم کہ از شرایط من ناراحت بودگفت:بابا،من امروز یک کتاب جالب خواندم. خیلے آرامش بہ من داد. بیا شما بخوان. بعد کتابی را کہ تصویر یک شهید روے آن بود بہ من نشان داد. کتاب را انداختم آن طرف و گفتم: همش دروغہ. و بعد خوابیدم. جوان خوش سیمایے بالاے سرم آمد و گفت: دوست عزیز،چرا اینقدر ناشکرے؟! چیزی نشده.مشکل شما را اگر خدا صلاح بداند حل مے کند. خدا را بہ خاطر این نعمتی کہ داده شکر کن.نعمت ها را بیشتر مے کندو... از خواب پریدم. خودش بود. همان جوانے کہ تصویرش روے جلد کتاب قرار داشت. کتاب را از گوشہ اتاق برداشتم. نوشتہ بود: سلام بر ابراهیم. خاطرات شهید ابراهیم هادے. او به من این کلام الهی را یادآورشد: شکرگزارے کنید(نعمت خودرا) برشما خواهم افزود و اگر ناسپاسے کنید،مجازاتم شدید است.(ابراهیم/۷)