درساختمان دخانیات بودیم.شهرسقززمستان۵۹ نزدیک سحرهمه بیدارمی شدند،همه هم نمازشب می خواندند.اماهمیشه چندنفرزودتربیدارمی شدند.آب گرم می کردندبرای بقیه،خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه،باآب سردوضومی گرفتند.قطره های آب تامی رسیدبه زمین یخ می زد.همان هانمازشان راهم توی آسایشگاه نمی خواندند.هرکدامشان یک پتومی انداختند روی سرشان،می رفتندبیرون.توی تاریکی شب،به ردیف پشت سرهم،کناردیوارآسایشگاه می ایستادندبه نماز. محمودیکی ازآن چندنفربود؛اوهمان پتوراهم روی سرش نمی انداخت. شهید_محمود_کاوه❤️🌷 @mahmodkaveh