خون برف از چشم من
1⃣4⃣
گفتم « اوهوم. خیلی زودتر از آن چیزی که...»🌱
گفت « فکرش را می کردم.همین را می خواستی بگویی دیگر؟»🍃
خندید گفت«می بینی چقدر باهم تفاهم داریم؟فکر همدیگر را روی هوا می زنیم می دهیم تحویل آن یکی.»✨
خندیدم گفتم «اوهون.»🌺
گفت«خب من باید بروم. »
دست تکان داد 🤚گفت «ولی قول می دهم زود....»
دست بلند کردم🤚 گفتم «نه٬ نگو. نه قول بده٬ نه بگو زود . بگذار عادت کنم.»🍀
صورتش را آورد جلو ٬ مشکوک زل زد توی چشم هام گفت «این ها را خودت بلد شده ای یا ننه ام یادت داده؟✨
گفتم «خودم بلد شده ام توی همین دو روزه.»🌿
ادامه دارد...
راوی:فاطمه عماد الاسلامی (همسر)
📚ردّ خون روی برف