خون برف از چشم من 5⃣ رفتم پانزده نفر را جمع کردم آوردم.🌿 سریع رفت برایمان بلیت قطار🚞 گرفت فرستادمان , بدون این که پرونده پرسنلی تشکیل بدهد یا خودمان اصرار داشته باشیم یا اصلا بلد باشیم.🍃 آوردمان توی همان تیپی که گفت تشکیل شده.✨ یا درست تر بگویم خودش تشکیل داده بود.🌱 می گفتند ارتش نتوانسته با یک تیپ زرهی برود آن جاده 🛣صد و بیست کیلومتری را بازکند و بچه های سپاه در هفت مرحله عملیات و با هفت شهیدرفته اند راه را باز کرده اند و بعد از آن بوده که ضرورت تشکیل تیپی از سپاه احساس شده با این دلیل که "سپاه یک جندالله دارد شهر را اداره می کند."🌿 پس باید یک تیپ قدرتمند از بچه های سپاه تشکیل بدهیم. طرح را بروجردی و کاظمی و داده بودند.💫 که زود هم تصویب شد. با این شرایط که باید پاسدار رسمی استخدام شود و آموزش دیده.🍃 عده ای استخدام شدند رفتند پادگان امام حسین آموزش دیدند برگشتند. و این درست زمانی بود که ما ده پانزده نفر از راه رسیدیم. آمدیم گفتیم"می توانید روی ما هم حساب کنید."✨ ادامه دارد... راوی: جاویدنظام پور 📚ردّ خون روی برف