خون برف از چشم من
5⃣0⃣
یکی از غروب های عملیات بی سیم مرتب در خواست می کرد«بیایید دیگر زودتر. بچه ها دارند یکی یکی شهید می شوند.»🥀
راه زمینی نداشتیم ٬ اگر هم بود پاکسازی نشده بود.🌿
باید با هلی کوپتر 🚁می رفتیم .
رفتم درخواست هلی کوپتر 🚁کردم.
_نیست.
رفتم پیش صیاد شیرازی گفتم چی شده و چی می خواهیم.💫
گفت «من از ارومیه هلی کوپت🚁ر شنوک درخواست کرده ام.قول داده اند دارند می آیند.»🌱
بعد گفت «مهمانت را آماده کرده ای با شنوک ببری؟»🍃
گفتم«نه.»
گفت«معطلش نکن.تا آماده اش کنید شنوک ها هم می رسند.»
هوا گرگ و میش شد شنوک ها آمدند نشستند توی پادگان پیرانشهر٬داخل باند.☘
رفتم پیش صیاد شیرازی گفتم چی کار کنیم حالا؟بی سیم 📞زده اند گفته اند زخمی هایمان دارند تند تند شهید می شوند.🥀
گفت«می رویم.»
گفتم«شب شده آ.»🌒
گفت«شب هم می شود رفت.»
خلبانش را صدا زد گفت«می توانی شب پرواز کنی؟»🌺
_بله قربان
ادامه دارد...
راوی: جاویدنظام پور
📚ردّ خون روی برف