خون برف از چشم من
2⃣2⃣
راننده ها بو برده بودند خبرهایی هست نمی آمدند.از چهار پنج روز عقب نشینی خبر داشتند.هرچی اصرارشان می کردیم زیر بار نمی رفتند.
-آقا ما نمی آییم.زورست؟🍃
حالا نمی گویم چه شد و چی گفتیم🗣 و چی شنیدیم،فقط می گویم سوار شدیم رفتیم خودمان را رساندیم به مریوان دیدیم وضع خیلی به هم ریخته است.🌿
هواپیماهای✈️ عراقی،بی خیال و بی ترس،می آمدند می رفتند.رفتم گفتم"ما که آمدیم.چرا معطلید؟"
-منتظر اسلحه🔫 و مهماتیم.نگران نباشید.الان می رسند.🌱
نزدیک عید بود.بیش تر بچه هایی را که جمع کرده بودم توی گردان دانشجو بودند و از شهرهای مختلف.🍀
ادامه دارد.....
راوی:حسین سهرابی
📚ردّ خون روی برف