خون برف از چشم من 2⃣3⃣ گفتند"شاید اینها خیلی بخواهند معطلش کنند.نباید سال تحویل را از دست بدهیم." یک ساعت⏰ مانده به وقتش با پول خودشان گوسفند🐑 خریدند، ذبحش کردند دعا خواندند،گفتند خندیدند.عید سال ۶۵ بود.🍃 اسلحه🔫 و مهمات رسید.راه افتادیم رفتیم طرف پادگان گرمک.آن هم در برف❄️ و بورانی که اصلا نمی توانستیم جلویمان را ببینیم.🌿 رسیدیم به یک دو راهی.یک راهش می رفت طرف عراقی ها و آن یکی راهی بود که ما باید می رفتیم.بوران آن قدر شدید شد که اشتباهی بردمشان به راهی که می رفت سمت عراقی ها وشهر پنجوین.🌱 قبلش باید حتما برمی خوردیم به میدان مین💣 و مکافات می کشیدیم.که البته زود متوجه شدیم و برگشتیم.رفتیم گرمک را گیر آوردیم مستقر شدیم.🍀 ادامه دارد..... راوی:حسین سهرابی 📚ردّ خون روی برف