مسابقه (۱)🍃 1⃣ سال های ۱۳۶۰ و ۶۱ اوج فعالیت منافقین بود.اعلام جنگ مسلحانه کرده بودند.به روی مردم کوچه و بازار اسلحه می کشیدند و آنها را به جرم حزب اللّهی بودن،ناجوانمردانه شهید می کردند.برای شان فرقی نمی کرد که طرف شان پیر باشد یا جوان،کارمند و کارگر باشد یا مغازه دار.فقط می خواستند رُعب و وحشت ایجاد کنند.🌿 حتی لیست ۱۵ نفره ای را تهیه کرده بودند که باید همه شان ترور می شدند. یکی از آنها من بودم.آن موقع مغازه کفّاشی داشتم،رو به روی باشگاه ورزشی مهران.حواسم جمع بود و سعی می کردم بیشتر مراقب اوضاع باشم.موسوی قوچانی هم بچه های گروه گشت را مامور کرده بود تا آن اطراف گشت بزنند و اوضاع را زیر نظر داشته باشند.آن روز برای کاری رفته بودم بازار‌.🌱 وقتی برگشتم،دیدم جماعت زیادی جلوی مغازه ازدحام کرده اند.برادرم با یک نفر که نارنجک تو دستش بود،گلاویز شده بود و وسط پیاده رو،دونفری داشتند غَلت می زدند.برادرم را با من اشتباه گرفته بود.این را وقتی فهمیده بود که دیگر کار از کار گذشته بود.تا به خود آمدم و خواستم کاری کنم،دیدم از گیر برادرم در رفت و زد به چاک.عده ای از مردم افتادند دنبالش‌.من هم پا به پاشان شروع کردم به دویدن.🍃 توی یکی از کوچه های بن بست میدان ۱۰ دی،گیرش انداختیم.اولش می خواست وارد خانه ای بشود که بعدها فهمیدیم صاحبش پیرزن تنهایی بوده است،اما چون در را باز نکرده بود،همان جا روی پله ها گیر کرده بود.با وحشت،اطرافش را نگاه می کرد و مانده بود چه کار کند. نارنجکی درآورد و شروع کرد به تهدید که اگر کسی به سمتش بیاید‌،نارنجک را پرت می کند بین مردم.بدی کار،اینجا بود که ضامنش را هم کشیده بود.🍀 ادامه دارد... راوی:علی آل سیّدان 📚 🆔@mahmodkaveh