🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌷کاک فتاح🌷 در مقر سپاه بودم که صدای رگبار مسلسل تو شهر سقز پیچید.با خودم گفتم:"باز هم ضد انقلاب🙀 پیدایش شد." صدای تیر🔫 از طرف بازار می آمد.به همراه چند نفر،سریع سوار ماشین🚔 شدیم و خودمان را به آنجا رساندیم.نگاهها هراسان بود.😳 جمعیت را کنار زدم و خودم را رساندم نزدیک جنازه.لباس های کردی اش غرق خون بود.😭تا نزدیکش رفتم،بی اختیار گفتم:"کاک فتاح" از پیشمرگ های سپاه سقز بود.نشستم بالای سرش و نبضش را گرفتم.انگار مدت ها از جان دادنش😢 می گذشت......