شانه به شانه محمود❤️ قسمت پانزدهم صبح اول وقت باحسین جلوعطاری بودیم.ماه رمضان بود وطبیعی بودمغازه هادیرتربازکنند.زنگ خانه رازدم.خیلی زودشاطربارویی گشاده وخندان دررابازکرد. من بادستپاچگی سلام کردم وگفتم:ببخشیدبا کارداشتیم،هستند؟شاطردررانیم بندکرد وازپله هابالارفت. چنددقیقه طول کشید که بازخودشاطردررابازکرد وگفت:حقیقتش تاسحربامرتضی شاملو واصغرمحراب وبقیه بچه ها فوتبال بازی⚽️می کرده حالاهرکاریش می کنم بیدارنمیشه😳 پرسیدم؛شماخبرندارین کی میره کردستان؟ شاطربااطمینان گفت:طوری که من ازبرنامه هاش خبردارم تاسه چهارروزدیگه حتمامشهده🕌 ادامه دارد..... 📚خاطرات جاوید 📝سیدعلیرضامیری @mahmodkaveh