پابه پای کاوه❤️ ◀️قسمت بیست وپنجم پژمان روی صندلی یعنی تختخواب طبقه پایین درازکشیدونفربعدی دستش رابه تخت وسط گرفت تاازآن بالابرودوبخوابدـ. یک آن وزنش راروی دستهایش انداخت تابدنش رابالابکشد. که ناگهان زبانه شکست وپشتی حول محورش چرخیدوباشدت بسیارروی صورت پژمان برگشت😱 صدای فریادوناله پرازدرداوتمام واگن رواپرکرد😔بادستپاچگی پشتی رابالاکشیدیم وپژمان رابیرون آوردیم تمام صورتش پرازخون بودومثل لوله آفتابه ازدماغش خون بیرون می زد.😒 هرچه زیرپوش وپارچه داشتیم بیرون کشیدیم وسعی کردیم جلوخونریزی رابگیریم.😔 ادامه دارد.... 📚خاطرات جاوید 📝سیدعلیرضامیری @mahmodkaveh