پابه پای کاوه❤️ ◀️قسمت بیست وششم صدای فریادراشنیدبودبادیدن ماجرابه دنبال رئیس قطاررفت واورابه سرصحنه کشاند.اوپیوسته به رئیس خواب الود😞قطارخطاب می کرد:این چه قطاردرب وداغونیه که تختخوابش نمیتونه وزن یک نفرروتحمل کنه.وآن بیچاره هم پی درپی توضیح می داد:این زبانه هاتادویست کیلووزن روتحمل می کنندواین باراوله که این اتفاق می افته😒 امکانات پزشکی داخل قطاربرای همه چیزخوب بودولی فکرشکستن دماغ مسافران رانکرده بودند.تمام صندلی وکف کوپه پرازخون شده بودوپژمان داشت کم کم ازحال می رفت😱 رئیس قطاربابی سیم به ایستگاه بعدی یعنی دامغان قضیه رواطلاع داد وخواست تارسیدن قطاریک امبولانس🚑آماده کنندودرایستگاه منتظرباشند. تادامغان نیم ساعت دیگه راه بودوپژمان دقابق سخت وزجرآوری راتجربه می کرد😒 ادامه دارد.... 📚خاطرات جاوید 📝سیدعلیرضامیری @mahmodkaveh