سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) جمعيت را كنار زدم و خودم را رساندم كنار جنازه ، لباسهای كردی اش غرق خون بود . تا نزديكش رفتم ، بی اختيار گفتم : كاك فتاح! از پيش مرگ های سپاه سقز بود . يكی گفت : فتاح توی مغازه بود ، دو نفر آمدند صدایش كردند ؛ تا آمد دم در ، به رگبار بستنش و فرار كردند . محمود آن موقع فرمانده سپاه بود و خيلی ها او را می شناختند . برای بعضی ها عجيب بود كه او تا آخر مجلس ختم كاك فتاح نشست . محمود حال و هوای يك عزادار را داشت . قبلا قرآن خواندنش را ديده بودم ، ولی آن روز خيلی محزون می خواند . انصافاً از كاك فتاح تجليل خوبی كرد . چند روز از شهادت كاك فتاح گذشت ، جلوی سپاه بودم كه ديدم دو سه تا كرد آمدند ، يكی شان گفت : با آقای كاوه كار داريم . قيافه شان آشنا بود ، گفتم : شما كی هستين ، با برادر كاوه چي كار دارين؟ همانطور كه به من خيره شده بودند ، گفتند : ما برادرهای فتاح هستيم ، آمديم از كاوه اسلحه بگيريم تا با ضد انقلاب بجنگيم @mahmodkaveh