سیره عملی سردار شهید ((محمود کاوه)) هر چه از دور بوق زد و چراغ داد ، نرفتيم كنار ، وقتی ديد ما از رو نمی رويم ، مجبور شد بايستد . گفتم : حتماً بايد امشب بريم سقز ، ماشين گيرمان نيامد ، ما رو با خودتون مي برين ؟ اينطور كه معلوم بود با مسئوليت خودشان از دژباني رد شده بودند . نفر كنار راننده وقتی اصرار ما را ديد ، با خنده گفت : شما چكاره ايد؟ گفتم : بسيجی هستيم ، اشاره كرد و سوار شديم . نقشه ی بزرگی را وسط اتاق پهن كرده بودند ، چند نفر هم نشسته بودند دورش ، يكهو چشمم افتاد به همان دو نفری كه ما رابا ماشين شان تا اينجا آورده بودند ، تا ديدنمان خنديدند . راننده جيپ رو كرد به محمود گفت: آقای كاوه اينها كی ان؟ محمود گفت : اينها دو تا از مربيهای مشهدی هستند كه قبلا سقز بودند ، حالا هم من ازشان خواستم تا خودشون رو برای عمليات برسونند . محمود پرسيد : ببينم آقای كاظمی مگه شما همديگر را می شناسين؟ گفت : بله ، هم من می شناسمشون ، هم حاج آقا بروجردی ، آقای بروجردی رو كرد به كاظمی و گفت : از همون اول حدس زدم كه اينها بايد نيروهای كاوه باشن و گرنه اون طور اصرار نمی كردن برای اومدن @mahmodkaveh