[ انآرها به دیوار می‌خوردند و می‌ترکیدند و خونابه‌شان روی زمین می‌ریخت ] آقایِ ... درویش ... مصطفی دلِ آدم ... مثل ...انآره ... درست باید ... چلاندش ... درست حکماً ... شیره‌اش ... مطبوعه ... درست [ بغضش گرفت به خونابه‌های روی دیوار نگاه کرد ] اما ... اما آدم را که می‌ترکانند، دیگر شیره نیست ... خونابه است ... باز هم مطبوعه؟ - منِ او | رضا امیرخانی