اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد. فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم«این چیه؟» بشکن زد، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر! خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا. گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟» گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست..... 📚منبع: یادگاران 22 (کتاب احمدی روشن) ‌┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈  ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ با ما همراه باشید 👇🌱 ╔═•══❖ •ೋ° @Mahmood_Khorasani ╚═•═◇ 🕌 ⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ❤️ •ೋ•ೋ°