آبروی خودم وخانواده ام را برده بودم. حالا اگر به خانواده اش بگوید... ای وای بر من... تمام امیدم این بود که او بسیار مرد است وآبرویم را نمیبرد. عیدتمام شده بود وکار من شروع. طبق معمول از صبح تا شب خودم را غرق کار کردم. ناراحت نبودم،برعکس سرگرمی خوبی بود واینکه کار کردن در این آرایشگاه مشهور یک افتخار بود. لاله آدامسش را باد کرد ودرحالی که موهای دختررا رنگ میزد به منی که در حال وَکس صورت زن میانسالی بودم گفت: -پس ردشون کردی. -اوهوم. -خوب کردی.منم از اون پیرزن خوشم نمیومد. فکر کن مادر شوهرت بشه!دائم میخواد گیر بده. یه روز برگشته به من میگه "مادر جان؟؟ ناخن کاشتی پس چطوری میخوای وضوبگیری" دختری که زیر دست لاله بود با شنیدن لحن بامزه ی لاله به خنده اُفتاد لبخند غمگینی زدم. خانم تأثیری بلند گفت: -به به خانم حسینی! قلبم ایستاد فوری برگشتم ودیدم حاج خانم وفائزه آمده اند.رویم را برگرداندم وبه کارم رسیدم. فائزه با لبخند گفت: -سلام! ببین کی اینجاس مامان! خود را غافلگیرنشان دادم وبا خنده گفتم: -اوا! سلام! -خوبی؟ چه خبرا؟ حاج خانم:-سلام! -سلام حاج خانم خوبید؟ ممنون دخترم.با زحمتای ما؟ -خواهش میکنم.چه زحمتی... خودم را مشغول وگرفتار نشان دادم. فهمیدم امیراحسان چیزی به آنها نگفته. نمیدانم،حسّم میگفت آبرویم را حفظ کرد است خانم تأثیری:-بهار تو برو به خانوم حسینی برِس.باقی کارت با شهلا. فهمیدم حاج خانم خودش خواسته من برایش کار کنم چرا که با تبسم مرموزی نگاهم میکرد.دست پاچه جلو رفتم و گفتم: -جونم حاج خانوم.چیکار کنم؟ مُچ دستم را گرفت وآرام گفت: -امیراحسان حرفتو تأئید کرد،امامن میدونم اون همچین توهینی به تو نمیکنه. -کدوم حرف؟ -مادرت فردای مهمونی زنگ زد وهرچی از دهنش دراومد بار ما کرد و گفت که امیراحسان به آرایشگرا توهین کرده . اینو که به خودش گفتیم تأئید کرد! اما چشمای پسرم رو من میشناسم. چرا نخواستیش مادرجان؟ من که دیگه اصراری ندارم. فقط برام عجیب بود پسش زدی. از بزرگواری اش میخواستم بمیرم! مادر را بگو! چه کاری بود آخر... سرم را تا نهایت دریقه ام فروبردم وگفتم: -من با شغلشون مشکل داشتم. نمیتونم کسی رو شوهر بدونم که هر روز نگران باشم که امروز زندَست؟ هنوز شوهر دارم یا بیوه ام؟! درحالی که از صد رنگی ودروغ گویی ام حالت تهوع داشتم؛با لبخند گفت: -به توحق میدم. اما اگه جای من بودی چی؟ قدیم جنگ بود ونگرانی ما بیشتر،حالا که زمان جنگ نیست که هرروز بخوای از جنگیدن شوهرت بترسی یا اینکه من تمام عزیزام توی این راهن گل من...