#پارت117
خسته ای بزن کنار بخوابیم.
-حوصلم سر رفته میخوام زودتر برسیم.
-نمیشه که چشمات مست خوابه لج نکن آهو
-میشه نگی آهو؟؟
-چشم.
نیم نگاهی به شاهین انداختم
حقیقتا دلم برای او هم میسوخت.باخته بود و نمیپذیرفت.بی مقدمه پرسید:
-امیراحسانم انقدر که تو دوستش داری؛دوستت داره؟
-نه
-چه قاطع!
-اوهوم.
-پس چرا انقدر دوستش داری؟میبینی که دارم سعی میکنم متنفر بشم.
حس کردم نفس عمیقش موج خوشحالی و رضایت
داشت:
-آفرین..خیلی خوبه که عاقلی...
-ما کلا" واسه هم نبودیم.مثل دوتا خط موازی...
-ا چه! چه تعبیری..واقعا فازت چی بود از ازدواج با اون؟
-فاز عشق!!
***
حوریه گفته بود زینب میفهمد نقشه ای در سر داریم.پس باید کسی با او قرار میگذاشت که شک
نکند.نگاه فرحناز روی من چرخیده بود و در جمع اعلام شد که زینب نسبت به بهار حس بهتری
دارد.وقتی کریم دندان تیز کرده نگاهم کرد؛با جدیت گفتم:
-من تنهایی میترسم. نمیتونم.
-چرا میتونی بزن
گوشی بوگندو و کثیفش را مقابلم گرفت
راستش ته دلم از اینکه زینب روی من
حساب بهترى باز کرده بود راضی بودم.
باعصبانیت به شاهین گفتم:
-بهش بگو بره اونور.
شاهین با خونسردی گفت:
-عزیزم ما از این موش های موذی زیاد داشتیم .نترس کاریش نداریم.فقط زهر چشمه.
-پس گوشی خودت رو بده.
موبایلش را داد و من رو به جمع گفتم:
-شمارش چی چی بود؟
حوریه که با موبایل تازه اش حسابی سر مارا خورده بود گفت:من سیوش کردم بیا.
همینکه آمدم زنگ بزنم گوشی حوریه در دستم لرزید
نام مادر من به نام "مامی بهار"خاموش و روشن میشد.با وحشت گفتم:
-حوری مامانمه!
-خب باشه!
-حوری گفتیم میریم استخر الان سه ساعت حواسمون نیست!
مردان جمع نوچ کنان اعتراض
خود را از این مسئله ى بچگانه اعلام کردند
-بده من بابا.
جواب مادرم را با چرب زبانی تمام داد و گفت که بهار شما را صحیح وسالم تحویلتان
میدهم
بعدها که فکر میکردم میدیدم شاید حکمتی بوده که وقفه بیفتد و من بازهم وقتی برای فکر
کردن داشته باشم اما بازهم حماقت...
با زینب تماس گرفتم و مظلوم نمایی کردم.قرار را در همان پارک گذاشتیم و اومشتاقانه پذیرفت.
****
بازهم شاهین پشت فرمان نشسته بود.هنوز هم نمیدانستم قرار است چه کار کنم.دلم برای
امیراحسان میسوخت. حتما کلی برنامه چیده بود تا طی یک عملیات به شرق کشور نیرو بفرستند
غافل از آنکه خبر ها در جنوب بود.
-کاش یه گوشی به من میدادین.
با لحن تمسخر گفت:
-چشم!! حتما" امر دیگه؟
-چرا اینجوری میگی؟ یه گوشی ساده فقط.
-هوم..که فقط بشه باهاش با امیراحسان تماس بگیری آره؟!
-نه. تو که اعتماد نداری چرا واقعا من رو اوردی تو گروه؟
🌼 زکیه اکبری🌼