#پارت234
_امیراحسان بخدا من نمیذارم اینجوری بمونه.
خودم هم نمیدانستم چه میگویم.لب ها و فکش
بالا وپائین میشد.بلاخره درچشمهایم زول زد و با بغض گفت:
-برو کنار...
انگشت تهدیدش را بالا آورد وبا معصومیت گفت:
_ فقط بخاطر نرگسم..میفهمی؟ از
خدا مهلت گرفتم نرگس سالم به دنیا بیاد تا اون موقع کر باشم و کور ..حالا برو کنار...
کنار رفتم
ودرحالی که ازمن گذشت دوباره برگشت وگفت:
-یک مو از سرش کم بشه،من نمیدونم حالا به هردلیلی...جفتمونو سینه ی قبرستون
تصورکن.
دودستی صورتم را پنهان کردم وگوش به حرف هایش سپردم:
-دیگه نمیخوام ریختت
رو اینجا ببنیم.سعی کن کلاً نباشی جلو چشمم.
**
صدای بی روح و بی حسش را میشنیدم:
-نه امیرحسام تا غروب خودمو میرسونم یکم کار دارم.
گوشیم لرزید..
....-
-الان کیلیدساز داره میاد.نه میدونم چی میگی داداش.باشه..دستتم درد دنکنه،از نسرینم تشکر
کن.میگم حالا...قربانت خداحافظ.
کلید ساز میخواست بیاید! یعنی فکر میکرد در نبودش؛شاهین اینجا تردد میکند؟! نمیدانم...فقط
خوشحال بودم زودتر گفتم تا قبل آنکه بدتر شود
گوشی را نگاه کردم.شاهین پیام داده بود "روز شماری میکنم واسه دیدنت...من پیام نمیدم دلیل
این نیست بیخیال شدم! خودت آدم باش ویه احوالی از خودت بده"
برایش نوشتم "میخوام زود تر این زندگی نکبتی رو تمومش کنم.میام شاهین جان"
دلم نمیخواست یکهو سگش کنم.گفته بود اگر سرعلیرضا ناتویی کنم؛ روزگارم سیاه است و
میدانستم این کار را میکند.در حال حاضر نمیتوانستم وحشیَش کنم.جوابم را نداد و من پیام ها
راپاک کردم و گوشی را روی عسلی گذاشتم.صدای صحبتش با مرد کلیدساز میامد:
-نمیدونم هر کدوم بهتره.
مرد که مشخص بود از رفتار سرد احسان شوکه شده است گفت:
-جناب سرگرد کمکی برمیاد؟
انقدر رفتارش حسنه بود که وقتی بدخلق میشد کاملا مشخص
بود
-نه ممنونم.فقط التماس دعا.
-محتاجیم به دعا...
مدتی گذشت و دوباره ادامه داد...بفرمائید این دوتا کیلید فاب خودش
بیشتر خواستید بگید بزنم بیارم خدمتتون.
-نه ممنونم .چقدر شد؟
تعارف و چانه زدنشان را گوش ندادم.وای که سخت ترین جای
اعترافم؛همانی بود که شاهین آمده بود خانه امان....با کلید خودش ودر نبود امیراحسان
در رابست و چلپ و چلپ با دمپایی های خانگی اش به طرف اتاق آمد.همانطور که لبه ی تخت
نشسته بودم دودستی روتختی را چنگ زدم.
نویسنده:
🌼زکیه اکبری🌼
@mahruyan123456