شدید مشغول کنکور بود که باهم آشنا شدیم. حق داشت با پدری که در جبهه شب و روز درس خوند تا در ارتفاعات مریوان با فاصله چند روز و به زحمت روزنامه تهیه کرد و فهمید در دانشگاه اولِ دندانپزشکی کشور قبول شده ، همچین دختری که عاشق درس باشه عجیب نبود ترم آخر دکتری و معدل ۲۰ منم پُر رویی کردم و امتحان... وقتی یک ساعت حرف زدیم و فهمیدم که نگاهم به خانواده رو چشیده پرسیدم اگه بهترین دانشگاه قبول بشین و همسرت بی دلیل بگه دوس دارم درس رو ادامه ندی چی؟! هنوز جوابش دلبری می کنه برام. گفت تا الان به بابای خدایی ام گفتم چشم؛ انشالله شما هم خدایی هستین. می دونست رضا یعنی هیات به احترام این حرفش جوابی دادم که اولین خنده ی زندگی مون رو روی لب هاش دیدم و شد اولین هدیه اش به من. گفتم به صحن روضه قسم اگر شب عاشورا بگی دوس دارم خونه باشی و نری هیات ؛ می مونم خونه روضه میخونم... همیشه میگفت با این جمله ات عاشق هیات شدم