به نام خدای مهربان دنیا کوچولو قراربود یه داداش نازنازی خدای مهربون بهش بده اما دنیا همش گریه می کرد و به مامانش می گفت نمی خوام اون میاد و خوراکی هامو می خوره عروسکامو برمی داره تا اینکه با مامانش رفتند خونه ی دوستش دنیا دید هستی یه داداش کوچولوی تپل مپل داره که باهاش حرف می زنه بازی می کنه قربونش میره و خیلی با دنیا بازی نمی کنه دنیا وقتی برگشتند خونشون به مامانش گفت کی داداشی میاد منم می خوام مثل هستی با داداشم بازی کنم مامان گفت خیلی زود داداشی به دنیا میاد و دیگه حوصلت سر نمیره 🤱🤰🤱🤰🤱🤰🤱🤰🤱🤰🤱🤰🤱🤰🤱 @mahya1542