🔴برای ، که رفت تا سرها بر بدن بماند ... ماجرای یک فریم ماندگار : ... زد و یک خبرنگار عراقی که در آنجا کار میکرد، پذیرفت مرا کمی جلوتر ببرد. جایی نزدیکتر به خط اول نبرد. به خانه‌ای رسیدیم و در آنجا چند دوست را که پیشتر در عملیات دیده بودم، ملاقات کردم. آنها باید مجوز رفتن به جلو را صادر میکردند. خیلی عجیب بود که پذیرفتند؛ چون معمولا برای نگرانی از خطراتی که داشت، این کار را نمی‌کردند. ماشین دیگری به ما دادند و راهی شدیم به سمت خط. به خانه‌ی دیگری رسیدیم. راننده گفت که پیاده شویم. انگار به میهمانی می‌رفتیم. درب خانه‌ای را باز کرد و داخل شدیم. همه آنجا بودند. همه که می‌گویم، یعنی همه‌ی کسانی که این جنگ را روی زمین فرماندهی می‌کردند. از ابو مهدی مهندس گرفته تا هادی العامری و فرمانده‌هان ارتش عراق؛ به جز یک نفر. نبود... 🔰 - صفحات ۳۶ و ۳۷ متن کامل این یادداشت را در سایت مجله بیداری بخوانید👇 https://resanebidaristore.com/product/%d9%85%d8%ac%d9%84%d9%87-%d8%b1%d8%a7%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87- 📖مجله https://eitaa.com/joinchat/586285194C6b2170161b