⚡️گریزگاهی نداریم ▪️مالک بن دینار گفت: به کوهی در، جوانی زرد سیما، لاغر اندام و مرتعش دیدم که آرام نمی گرفت، گوئی که هر دم وی را نیشتر همی زنند. و گونه اش از آب دیده تر بود. ▪️به وی گفتم: کیستی؟ گفت: بنده ای هستم از مولی گریخته. گفتم: باز گرد و عذرخواه. گفت: عذر نیازمند حجت(دلیل) است، مرا حجتی نیست، چگونه باز گردم و عذرخواهم؟ ▪️گفتم: دیگری را به شفاعت برگیر. گفت: هر شفیعی را از او ترسد. ▪️ گفتم: مولای دیگر برگزین. گفت: هیهات، که جز او مولایی یابم. چه وی خالق زمینها و آسمان است. ▪️گفتمش ای جوان، کار آسان تر از آن است که تواش پنداری. گفت: این سخن مغروران است.گیرم وی بگذرد، و ببخشاید اخلاص و صفا کجا رفته است؟ بلبلان از بوی نوروزی به فریاد آمدند کم نئیم از بلبلی ما نیز فریادی کنیم ✏ منبع:«کتاب کشکول شیخ بهایی» https://eitaa.com/majaleezendegi