هدایت شده از 🌹 دوستان و بصیرت ✌
🔸 در کنار نهر بودم که یکی از راکت‌ها در 5 متری‌ام منفجر شد و مرا 2 - 3 متر آن طرف‌تر پرت کرد. در عالم مرگ و زندگی شنیدم کسی داد می‌‌زند: «شیمیایی‌‌‌! شیمیایی!». دوست بهیارم به کمکم آمد و به صورتم ماسک زد... 🔸 وقتی به بیمارستان منتقل شدم و هنوز روی تختم جا خوش نکرده بودم که صدای گرفته‌ای به من گفت: «خوش اومدی عمو فردوس! ...» برگشتم، نعمت بود... با صدای گرفته می‌‌گفت: «من همشو خوردم» گاز شیمیایی را می‌‌گفت. وقتی بمباران شیمیایی شد ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داده بود! 🔸 حالتی شده بود که در عمل دم نایژک‌های ریه تاول می‌‌زد و در بازدم تاول‌ها پاره می‌شد. ... [به خاطر تاول‌های ریه‌اش نباید حرف می‌زد، آب هم نباید می‌نوشید] تشنه بود. برای نوشتن کاغذ خواست و نوشت: «جگرم سوخت، آب نیست!». 🏴چند ساعت بعد، به علت شدت جراحت، به شهادت رسید. راوی: جانباز دفاع مقدس، فردوس حاجیان